یکی از بدترین عذاب های خداوند برای بنده های گنهکارش این است که قلوب آنها را مهر می کند و نمی گذارد که بفهمند که هستند و چه می کنند و به کجا می روند. همانطور که در سوره بقره آیه شریفه 7 می فرماید:
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ
خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و بر روی چشمانشان پرده ای است ، و برایشان عذابی است بزرگ
آری این موقع است که رمضان بر بنده می گذرد و حتی توفیق قرائت آیه ای از قران را هم ندارد. به خود می گوید چرا اینگونه ام؟ چرا این ماه رمضان مثل سایر ماه ها نیست؟ چرا مثل بقیه نیستم؟ چرا بالا نمی روم؟ چرا سبک نمی شوم، چرا صعود نمی کنم و صدها چرای دیگر ...
غافل از اینکه نزدیک است گرفتار سنت امهال شده و به قهقرای جهنم سقوط کند.
و اینجاست که دیگر راهی برای بنده باقی نمی ماند الا توسل به کشتی نجات همه عالم ... آری توسل به عاشق ترین معشوق عالم، ارباب بی کفن حسین. و ورود به این کشتی از طریق بهترین باب یعنی عباس (علیهما السلام).
السلام علیک یا باب الحوائج عباس
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی به حق اخیک الحسین به ظهور الحجه
ای کسی که غم رو از چهره برادرت حسین برطرف می کردی
به حق برادرت حسین با ظهور حجت غم من را هم برطرف کن
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق،دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم
عصر عاشورا بعد از اینکه همه یاران به شهادت رسیدند آقا قمر بنی هاشم رسید خدمت برادر، عرضه داشت مولای من دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا بیزارم می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم، به من اذن میدان بدهید. ابی عبدالله می فرماید:حالا که تصمیم به جنگ گرفته ای، مقداری آب تهیه کن!
آقا قمر بنی هاشم حرکت کرد به سمت شریعه و پجنگ نمایانی کرد و وارد فرات شد. مَشگ رو پُر کرد و بعد مشتش را پُر از آب کرد و به نزدیک لبان خشگ شدهاش رساند. امّا بلافاصله آب را به فرات ریخت و این چنین خود را مورد خطاب قرار می دهد:
یا نفس من بعدالحسن هونی/فبعده لا کنت ان تکونی//هذالحسین شارب المنون/و تشربین باردالمعین//و الله ما هذا فعال دینی/و لافعال صادق الیقین//
یعنی: ای نفس! بعد از حسین(ع) ذلت بر تو باد! و پس از وی زنده نباشی اگر چه حیات را خواهانی! اینک حسین(ع) وارد میدان جنگ شده و آنوقت تو آب گوارا می نوشی؟ بخدا سوگند! دین من همچو اجازه ای بمن نمیدهد.
کودکان خیام حسین منتظرند آخه قراره عمو عباس براشون آب بیاره. قمر بنی هاشم از راه نخلستان به سمت خیام حرکت کرد، نگم براتون چه به سر آقا آوردند فقط اینقدر بگم که یه وقت ناله ای در صحرای کربلا پیچید
یا اخاه! ادرک اخاک!
برادر!برادرت را دریاب!
ابی عبد الله خود را بر بالین او رساند، شخصی که از صبح ده ها عزیزش جلوی چشمانش به شهادت رسیدن اما قد خم نکرده حالا صحنه ای رو دید که دستهایش را بر کمر گرفت و فرمود:
الان انکسر ظهری وانقطع رجائی وقلّت حیلتی!
الان کمرم شکست! امیدم ناامید شد! و چاره ام بی چاره شد !
تا تو بودی من پناهی داشتم /با وجـود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها آرام بود/دشمنـم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود/اصغرشش ماهه من زنده بود
بود امیدم مرا یاری کنی/سالها بهرم علمداری کنی
ای دریغا شد امیدم ناامید/بی برادر گشتم و پشتم خمید